نکته

گاهی در زندگی دلتان به قدری برای کسی تنگ می شود
که می خواهید او را از رویاهایتان بیرون بیاورید
و آرزوهای خود در آغوش بگیرید

There are moments in life when you miss someone
So much that you just want to pick them from
Your dreams and hug them for real

 

وقتی در شادی بسته می شود، در دیگری باز می شود
ولی معمولاً آنقدر به در بسته شده خیره می مانیم
که دری که برایمان باز شده را نمی بینیم

When the door of happiness closes, another opens
But often times we look so long at the
Closed door that we don't see the one which has been opened for us

آخرین منجی

بنام خدا

آخرین منجی

در جهانی زندگی می کنم که هر روز معماهای گمراه کننده زیادی بر روی زمین ریسیده می شود و با زور و در حال پیچ و تاب و قیل وقال فراوان در شکلی دقیق و غیرمنتظره همچون یک بشقاب پرنده ،در پس نور ضعیف و مه گرفته شروع به رشد کردن میکند و هر بار بازنده ایی ،تلو تلو خوران از این بازی بیرون می آید. افراد شرور و بدکار با ناخن های تیز ،پیکر حقیقت را می خراشند  و بی قانونی را هر چه بیشتر در شمایلی ظلم ستیزانه در معرکه ایی جدید رواج می دهند.دزدهای قانون هر روز از زیرزمینها و پستوهای غبار گرفته دخمه های خود بر سینه ظالمان بشریت ،مدالهای غرور می آویزند و هردفعه دوقلوهای قحطی و بدبختی را آبستن شده و یکی پس از دیگری می زایند.

هربار شایعه ایی درگوش جهان می پیچد و واگویه می شود، از اینکه جنبشی دیگر در زنده کردن غیره منتظره عدالت آشکار خواهد شد. افراد جهان با اکراه این هوای تازه را تنفس می کنند و مالکان،ملکهای خود را در ظاهر از بیکاری خلاص می کنند و گزارش این کار را به فرمانداران و شهرداران مقرراتی جهانی ،با صدایی چاپلوسانه فریاد می کنند. اما، آیا این رهبران بزرگسال با این فریاد رسا بیگانه نیستند؟ آیا اینها در سرپناه خود ،با سمعکی به گوش نشسته اند که این صدای در بوق و کرنا شده را بشنوند؟آیا کسی آنها را دیده است که در پشت میز صدارت خود ، کبریتی بر افکار بی مبالات خود کشیده باشند؟این میانجی های اختلافات بشری ، خود ،آدمیت را دست کم گرفته اند و کمتر از نصف مجازات منسوخ کردن درنگ های احمقانه آنها ، افسانه های ساختگی است. در گوشه ایی دیگر از جهان ،سیلاب ضرب المثل های غیر منطقی، خانه های ساحلی پر از سکنه درستی را در خود می شوید و می برد.

و در پس این سیلاب ، خانه های خیریه ایی جهت تسکین حاصل از این نیروی همیشه برنده  برای مصیب زدگان ،بر اریکه جهان بر پا می شود.  و باز هم نفرات بیشتری تمایل برای تسلیم شدن در نگرش خود، متولد می شوند. و هر دم ، دلایل نادرستی در محکوم کردن و گوشه نشین شدن انسانیت ارائه می شود. و هرزمان سیل جمعیت بشری از این شاهراه عبور داده میشود. تا برجهای زمانی نو،برای بهتر شدن این جهان ، بار دیگر در افقی دور ظاهر شود. اما به دنبال هر چیزی که هستیم ،هر بار نسلی به مبارزه طلبیده می شوند و در آخر بررسی منتقدانه ایی روانه بازار می شود و با کرور کرور تماشاچی  استقبال می شویم.

و تو ای دادار هستی ، تمامی این فجایع را می نگری از بالای این گنبد کبود و شاهد و نظاره گر بلعیده شدن حقیقت های غم انگیز.  آیا چشم می پوشی ؟ یا با خشم بر این بیکرانه می نگری ؟ آیا انسانها را می بینی که در هیبتی اسرار آمیز برای زنده ماندن وتداوم نسل افکارشان، قرصهای شهرت را در پس پرده می بلعند ؟ و هردم  آروقی تازه زده و انشایی تازه را بدون شباهت با نسخه قبلی ، برای مردمان در نسخه ایی جدید می پیچند ؟آیا داشتن حامی از مطالبات بشری نیست؟ آیا جاسوسان متعرض به حریم خصوصی بحران ها را در تابوت خواهیم دید ؟ آیا تالارهای سخنرانی بار دیگر ،آغازهای گوناگون آسایش را به ارث خواهند برد ؟

اما بار الها ؟من تصدیق می کنم که تو به فکر ما بوده ای و هستی . و بار دیگر بوته زارهای وسیع نخوت و کشتار حقیقت ، در دادگاه عدم قبول آزار انسانیت ، هرس خواهند شد. و روزی دیگر آن قهرمان تاخیر کرده در پی اذن تو ، فراری های پنهان شده در ستون فقرات این جهان یخ زده را نابود خواهد کرد.

دوستار خدای مهربان هستی

قاصدک

If You Forget Me  

 I want you to know  

one thing: You know how this is: 
if I look
at the crystal moon, at the red branch
of the slow autumn at my window,
if I touch
near the fire
the impalpable ash
or the wrinkled body of the log,
everything carries me to you,
as if everything that exists,
aromas, light, metals,
were little boats
that sail
toward those isles of yours that wait for me.

Well, now,
if little by little you stop loving me
I shall stop loving you little by little.

If suddenly
you forget me
do not look for me,
for I shall already have forgotten you.

If you think it long and mad,
the wind of banners
that passes through my life,
and you decide
to leave me at the shore
of the heart where I have roots,
remember
that on that day,
at that hour,
I shall lift my arms
and my roots will set off
to seek another land.

But
if each day,
each hour,
you feel that you are destined for me
with implacable sweetness,
if each day a flower
climbs up to your lips to seek me,
ah my love, ah my own,
in me all that fire is repeated,
in me nothing is extinguished or forgotten,
my love feeds on your love, beloved,
and as long as you live it will be in your arms
without leaving mine. 
Pablo Neruda